مدیریت ارتباط با مشتری به سبک سنتی

Philo Cafe Saarbrucken

سلام

یادم اومد که خیلی قدیم‌تر، وبلاگم واقعاً “روزنوشت” بود، از تجربه‌های روز درس می‌گرفتم و بازتابی از تجربه و درس رو می‌نوشتم.

امروز باز برگشتم به اصل خودم انگار. تجربه و درسی از تجربه، تجربه و یادآوری!

قبلاً در مورد رستوران ایرانی تو دانشگاه زاربروکن به اسم Philo Cafe نوشتم. امروز هم برای ناهار رفتم همین رستوران که یک موضوع توجهم رو جلب کرد.

پیش‌درآمد: صاحبای این رستوران، یک زن و شوهر هستن که تا اونجایی که شنیدم اصالتاً اهوازی‌ان. البته از میزان فلفل غذاهاشون مشخصه [ایموجی آتیش گرفتن]

و اما، موضوعی که توجهم رو جلب کرد، این بود که هر کسی میومد (اگه دفعه دوم به بعد بود) صاحبای رستوران می‌دونستن با چه زبانی باید باهاش حرف بزنن، فارسی، آلمانی یا انگلیسی و خیلی سریع هم بین مشتری‌های مختلف و زبان‌های مختلف سوئیچ می‌کردن. (کلمه مناسب فارسی پیدا نکردم). بعضی از افراد رو هم که با اسم می‌شناختن (دانشجوهای ایرانی که بالاخره هم‌زبونشون هستن)

شاید جمعیت این شهر کم باشه و دایره افرادی که تو این رستوران غذا می‌خورن محدود باشه، اما اینکه اینقدر سریع چهره‌ها تو ذهن‌شون می‌مونه و یادشون می‌مونه با کی به چه زبونی حرف بزنن برای من خیلی جالب بود.

خب اینجا ما بحث حافظه تصویری رو داریم.

این موضوع یادآور خاطره‌های خودم شد، مدتی که آی‌آرتریپ کار می‌کردم، صدای مسافرهای دائمی‌مون رو می‌شناختم، نمیدونم حافظه صوتی داریم یا نه، ولی به هر صورت وقتی موضوعی هر روز برای آدم تکرار بشه، یه جورایی حافظه کوتاه مدت خیلی سریع اطلاعات رو دسته‌بندی می‌کنه و می‌فرسته تو حافظه بلند مدت. (تصور منه، علمی نیست!)

اسم پست امروز رو گذاشتم مدیریت ارتباط با مشتری به سبک سنتی، که منظورم همین کارایی شدید حافظه در برخورد با مشتری‌های مختلف بود.

اشتراک گذاری: