Silence

میگن: سکوت سرشار از ناگفته‌هاست.

همیشه وقتی پستی به ذهنم می‌رسه، موضوعی که بخوام در موردش بنویسم، حسابی تو ذهنم پرورشش میدم، اسم موضوع رو روی یه sticky note ویندوز می‌نویسم و منتظر میشم تا ذهنم متمرکز بشه و پست رو بنویسم. اما معمولاً به مرحله نوشتن که می‌رسم پشیمون میشم. علتش هم اینه که بیشتر موضوعاتی که به ذهنم می‌رسه جنبه انتقادی دارن. حوادثی که در طول روز می‌بینم، بدی‌هایی که تو جامعه دیده میشه و خیلی موضوعات دیگه؛ موضوعاتی مثل بد بودن رانندگی، خوردن حق بقیه و …

همیشه پیش خودم میگم شاید تمام این بدی‌هایی که به ذهنم میاد رو خودم هم داشته باشم، شاید یه نفر از پستم ناراحت بشه، شاید به یکی بر بخوره و …. اینقدر این تفکرات ادامه پیدا می‌کنه تا در نهایت از نوشتن پشیمون میشم و استیکی نوت تا ابد همون جا که هست می‌مونه.

اکثر اوقات به جایی می‌رسم که سکوت رو به همه چی ترجیح میدم و در سکوت به تمام نوشته‌هایی که نوشته نشدن و حرفایی که گفته نشدن فکر می‌کنم. اینجور وقتا آدم پی می‌بره به اینکه چقدر واسه بقیه ارزش قائله و سعی می‌کنه در مورد رفتارا قضاوت و پیش‌داوری نکنه و با یه اتفاق انتقاد نکنه. در ادامه آدم وقتی می‌بینه چه راحت در موردش قضاوت می‌کنن چه راحت در موردش پیش‌داوری می‌کنن، چه راحت پشت سرش حرف می‌زنن دلش می‌شکنه و توی سکوت فرو میره.

سکوت درمان نداره

وقتی کسی توی سکوت فرو رفت، یادتون باشه، شکوندینش، یادتون باشه دیگه هیچ‌وقت ازش چیزی خلاف میلتون نمی‌شنوین. اینجور وقتا منتظر عواقب بعدش باشین. دلی بشکنید دلتون می‌شکنه.

اشتراک گذاری: